خاطرات یک دیوانه

خاطرات و حرفهای یک دیوانه ی دیوانه

تبلیغات تبلیغات

داغون

وای وای وای وای از این حجم مشکلات و مسولیت و این همه کوف و زهرمار که رو اعصاب من مدام دارن رژه میرن. وای که دیگه تحملم داره تموم میشه.این کولر مغازه تعمیرکاره دو دفعه اومده بازم مشکل داره قرار بود امروز یعنی جمعه ساعت ۹ صبح بیاد البته کشکش دادم بیشتر بخوابم که نه و نیم بشه اومدم دیدم باز نردبون پاساژ نیست به یارو گفتم برو ۱۲ بیا ولی بالاخره نردبون پیدا شد و فعلا درستش کرده.حوصله ندارم.کلید ماشین همکارم رو گرفتم اومدم تو ماشین دراز کشیدم.
ادامه مطلب

جایگاه

به وقت بیست و هفتم اسفند چهارصد و سه ساعت تقریبا هشت شب. داشتم فکر میکردم اگه الان تو این جایگاه شغلی و اجتماعی نبودم تو این تاریخ داشتم چیکار میکردم؟؟ اگه شغلم یه چیز دیگه بود؟ اگه مجرد بودم؟ اگه یه جا دیگه بودم؟؟ خیلی دوست داشتم میفهمیدم..... من توی رویا زندگی میکنم.جذاب تره... مثلا اگه سال ۸۷ اون جایگاه شغلی مدیریت تبلیغات درست میشد الان توی استراحت بودم. اگه اون کارخونه داروسازی رو خریده بودیم احتمالا داشتم برای سفر اروپای عید برنامه میچیدم.اگه مجرد
ادامه مطلب

بیست و هشتم اسفند

امروز بیست و هشتم اسفند تولد یکی از عجیب ترین ،دوست داشتنی ترین و عزیز ترین انسانهای زندگیمه.تولد پسر بزرگم. خیلی سخت بود و شیرین و بخش زیادی از رشد من به خاطر این بچست هر چند توان زیادی ازم همیشه گرفته و شاید بخشی از افسردگیم هم به خاطر سختی زیاد این بچست ولی از خودم هم بیشتر دوستش دارم(خودم رو خیلی دوست دارم).نه ساله شد و هی داره بزرگتر میشه.باورم نمیشه همون نوزاد نخوابه پر سر و صدا و بچه ی شیرین و شیطون الان انقدر بزرگ شده.
ادامه مطلب

پایان سال

ساعت یازده و نیم بیست و نه اسفند تقریبا ۱۲ ساعته سرکارم و دارم از خستگی نابود میشم کمر و پاهام داره از جا در میاد. خسته و نابود و خدا رو شکر زحمت الکی. یعنی اگه ۶ ماه پیش ماشینم رو میفروختم و طلا میخریدم نیاز به کار کردن نبود و راحت پولم دو برابر میشد.باید گریست به این وضعیت امسال هم گذشت و سال عجیبی بود.یکی از بالا پایین ترین سالهای زندگیم بود.عجیب و غمگین و پایانش هم طوفانی!!! انصافا شاید عجیب ترین سال زندگیم بود یه سری چیزهایی تجربه کردم که هیچوقت فکرش
ادامه مطلب

عید امسال

عید خود را چگونه گذارندید؟؟ میخواستیم بریم شمال ولی به خاطر مادرم که تنهاست و البته ترافیک شدید و بچه ها که میرن رو مخم نرفتیم عوضش قرار شد هر روز یه جا بریم. یه روز رفتیم فیروزکوه دریاچه سد نمرود که خیلی قشنگ بود و جاده ی قشنگی داشت و برف میبارید. یه روز رفتیم خرید برای خونه یه روز رفتیم گرمسار غارهای نمکی و روستای پاده که یه قلعه از زمان ساسانیان داشت و واقعا دیدنی بود. و از امروز باید بیام سر کار چون فروشندم رفته مرخصی.
ادامه مطلب

شخصیت

یکی از دلایلی که آدما باهام حال نمیکنن و فاصله میگیرن اینه که یه مقدار زیادی پر رمز و رازم. حرفم رو نمیزنم و ضعف نشون نمیدم.خیلی با آدما متفاوتم.برای خودم شخصیت قائلم و از حرفها و شوخیهای الکی و بی نتیجه خوشم نمیاد و خودم رو میکشم عقب.یا شاید به قول فروشندم خودم رو میگیرم.هر چی بیشتر میرم جلو هم این قضیه بدتر میشه. من به با شخصیت بودن و درست صحبت کردن و مودب بودن اعتقاد دارم و عملا میبینم اکثرا اصلا براشون مهم نیست و طبیعتا من نمیتونم قاطیشون بشم.کلا روابط
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها