خاطرات یک دیوانه

خاطرات و حرفهای یک دیوانه ی دیوانه

تبلیغات تبلیغات

پایان سال

ساعت یازده و نیم بیست و نه اسفند تقریبا ۱۲ ساعته سرکارم و دارم از خستگی نابود میشم کمر و پاهام داره از جا در میاد. خسته و نابود و خدا رو شکر زحمت الکی. یعنی اگه ۶ ماه پیش ماشینم رو میفروختم و طلا میخریدم نیاز به کار کردن نبود و راحت پولم دو برابر میشد.باید گریست به این وضعیت امسال هم گذشت و سال عجیبی بود.یکی از بالا پایین ترین سالهای زندگیم بود.عجیب و غمگین و پایانش هم طوفانی!!! انصافا شاید عجیب ترین سال زندگیم بود یه سری چیزهایی تجربه کردم که هیچوقت فکرش
برچسب‌ها: میفروختم
خاطرات یک دیوانه ، ۱۴۰۴-۰۱-۲۰ ، متفرقه
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها